انگار،وقتی آرزوت داره کم کم بر آورده می شه
همه چیز یه مرتبه دلت و می زنه....
چرا...؟! چرا من این شکلی ام؟!
Wednesday, July 26, 2006
48
Saturday, July 22, 2006
47
این حرف و با یه نگاه گفتم
آره درست حدس زدی،یه نگاه عاقل اندر سفیه و به عنوان یه دوست
هرگز سعی نکن اون کسیکه دوست نداری اسیر خودت کنی
این یه خیانت .............
Tuesday, July 18, 2006
46
این و می خوام آویزه ی گوشم کنکم
زندگی نه بی معناست و نه با معنا.
زندگی فقط هست ؛ اما اگر سعی کنی معنایی در آن بیابی،طبعاً آن معنا آن جا نیست.
تو خالق بی معنا بودن خود هستی.
وبه دنبال آن یأس است و پریشانی خاطر ...
زندگی صرفاً هست.
از آن لذت ببر!
Monday, July 17, 2006
مادر
هو
به منظومه ایلیاتی مادرم
با خش خش پولک و خلخال، خرامان خرامان
از راه چشمه باز می آیی در زیر باران
با مَشک کوچکی از پوست آهو
با آن نگاه دلکش کوتاه
رنگین کمان حیرت و جادو!
من با اشاره آشنا نیستم بانو!
غزال دامن دالاهو!
این گونه آهوانه نگاه وحشیت را در نگاه مات من مدوز
من یک دهاتی ساده ام هنوز
این حجب ناگزیر که در چشم من موج میزند
میراث دیر باز اساطیری من است
بالا بلند!
معشوق باستانی من!
پوشیده در حریری از جنس چمن!
وقتی از آن سوی تپۀ ماهور
دهقان خسته ای اندوه خویش را
در نگاه گرم نی لبکی می دمد:
عشقت نه سرسریست که از سر به در شود؟
و بانگ گرم حنجره ای دیگر از روبروی غار حلاجان:
مهرت نه عارض است که جای دگر شود؟
در شرشر دمادم اشک
:کوه از طنین بانگ من آکنده می شود
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم؟
با شیر اندرون شد و با جان بدر شود؟
،این آغل، این مراتع تر، این چادر
،این کپر، این گله های شاد رها
این گیوه، این عصا
همه ارث منند
حتی گلهای سرخ پیرهن تو هم
زخمهای کهنۀ منند که تازه مانده اند
جایی هنوز از رد پایت
بر برفهای کوه باقی مانده است
تا من به رهنمایی جای قدمهات
از صخره های سنگی بانکول
تا چشمه های روشن مانشت
- پیاده بیایم -
بی آنکه در تهاجم باد
و یا در ازدحام درخت
گم شوم
ای سایۀ روشن نامرئی دور!
ای بازی همیشۀ ابر و نور!
پلک می بندم و طلوع می کنی
نگاه می کنم و راز می شوی
پا می شوم و گمت می کنم
به خواب می روم و آغاز می شوی
ای خلاصۀ باران و آفتاب!
من تشنه مانده ام بر من ببار
من یخ زده ام بر من بتاب
!داستانی!
اهل کدام قرن تاریخی؟
اهل کدام قریۀ باستانی؟
که در حراج عصمت این عصر
این گونه بکر و اصیل مانده ای؟
شهزادۀ ستاره و الماس پوش من!
آیا دوباره باز به خوابم می آیی
با سبزه زار خیس همان پیرهن؟
و باز هم ظریف و خرامان خرامان
با خش خش پولک و خلخال
به آستان دهکده می رسی
در زیر باران
و از فراز تپۀ پاشا
در التهاب گرم تماشا
.مردمک های من ذوب می شوند
اهل کدام قرن تاریخی؟
اهل کدام قریۀ باستانی؟
که در حراج عصمت این عصر
این گونه بکر و اصیل مانده ای؟
!شهزادۀ ستاره و الماس پوش من
آیا دوباره باز به خوابم می آیی
با سبزه زار خیس همان پیرهن؟
و باز هم ظریف و خرامان خرامان
با خش خش پولک و خلخال
به آستان دهکده می رسی
در زیر باران
و از فراز تپۀ پاشا
در التهاب گرم تماشا
.مردمک های من ذوب می شوند
از بهروز یاسمی
ماهور: نام تپۀ بلندی در شمال غربی ایوان غرب در دامنۀ کوه بانکول
غار حلاجان: نام غاری در کوه بانکول
مانشت: یکی از ارتفاعات بلند ابلام
بانکول: رشته کوه بلندی در شمال ایوان غرب که تا غرب ایلام امتداد دارد
تپۀ پاشا: نام تپۀ گرد و گنبد مانندی در حوالی روستای شاله شوری
دالاهو: نام کوه معروفی در ایلام است
خلخال: حلقۀ فلزی که زنان روستا به پا می بندند
«اولین سالی بود که روز مادر و تلفنی به مامانم تبریک گفتم»
Friday, July 14, 2006
Thursday, July 13, 2006
42
از این جمله خوشم اومد
زندگی مثل یه آدرس یا یه نشونی که یه آدم می خواد به مقصدش برسه
اما فقط کافیه که یکی دو تا کوچه رو اشتباهی بره !یا می خوره به بن بست یا گم و گور می شه
Sunday, July 09, 2006
41
این درک و تشخیص و داشته باش
که صبر و گذشت من حداقل واسه تو به سمت بی نهایت میل می کرد