Tuesday, February 28, 2006

30

اون قدر حرف واسه گفتن دارم اما وقت ندارم....از نمره هایی که به دل ننشست ,از انتخاب واحد که مسخره بود ,از مامان اینا که هر هقته 5شنبه ,جمعه اینجان از حذف اضافه که اشک مریم و در آورد,از اون مدیر گروه احمق...تاجدین و می گم ....از عدس پلو که امروز باید بپزم ولی حالشو ندارم..... باشه واسه بعد

Sunday, February 05, 2006

مرگ قو

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور وتنها بمیرد
در آن گوشه، چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ، از بیم، آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من، این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بود ی! آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد