Monday, April 17, 2006
35
و ثروت ميفروخت
!من ديديم قلبي عشق گدايي ميكرد
شايد گلي پژمرده باشد
...شايد
لذتي بود در تبسم
لذتي بود در استشمام بهار
لذتي بود در لمس گلبرگ بنفشه
لذتي بود در نگاهي ، ژرف ، ژرفتر از ايمان
به آسمان
لذتي بود در درك سياهي شب
لذتي بود در هم صحبتي شقايق
لذتي هست ... آري ، لذتي
عابرهاي خيابان متروكه دل را صدا كنيد ، آرام
بگوييد دلم تنگ شده
بگوييد ، دلم براي يك لبخند ، براي يك صدا ، تنگ شده
بگوييد دلم براي ناله ي ساز ، عشوه رز ، لبخند بهار نارنج
براي استواري سپيدار ، براي آواز رود
دلم براي زندگي تنگ شده
بگوييد ، بگوييد
آرزوي عابران خيابان دل ، تن تقدير را ميلرزاند
بگوييدشان
كسي در شب ، صدايشان ميكرد
بگوييد
Saturday, April 15, 2006
34
کلاس ریاضی داشتم با،باباخانی ساعت 1تا4از زمان بدش که بگذریم استاد همیشه بی قدری چشای خمار و خواب آلو داره{مثه عروسک های تو اتاق خواب}که آدم نیومده تو کلاس خوابش می گیره
این جمله پشت در کلاس نوشته شده بود،منم تو جزوه ی مریم و کیانا نوشتم ،کیانا میگفت تو اینو رو دیوار نوشتی...جواب دادم نه {با تعجب}صدف میگه مرجان خونده من که چیزی یادم نمیآد
همیشه همین شکلیه ،اونی که می خوای تو غبارا گم میشه،یا تو توو غبار گم میشی,یا غبار جلو چشم و می گیره هر دو گم می شن،یا یه نفر سومی به مثه غبار ظاهر میشه.....................................................................................
Thursday, April 06, 2006
33
عيدم تموم شد،مثلن بزرگتر شدم، پخته تر شدم،تجربياتم بيشتر شد
اما حس مي كنم اصول زندگيم كاملن تكراري شده
دوستي به من گفت:زندگي همه ما تكرار وقايع گذشته در روزهاي آينده است و همه ما به اين مكررات عادت كرديم تو هم بايد خودت و عادي بدي » هنوز حرفش منو قانع نكرده
واميد دارم بتونم تغيير بدم هر چند كوچك و نا چيز،خيلي به تاثيرش نياز دارم
اميدوارم زودتر به نتيجه برسم واز اين وضع نجات پيدا كنم
.....................................................................................
.....................................................................................
.....................................................................................
براي اينكه خواب خوبتان تعبير شود ، بايد اول از خواب بيدار شويد
آزادي حقيقي آن نيست که هرچه ميل داريم انجام بدهيم، بلکه آنستکه آن چه را که حق داريم انجام بدهيم
از اشتباه کردن نهراسيد ، اما يک اشتباه را دو بار تکرار نکنيد
اين ما هستيم که به ديگران مي گوييم که با ما چگونه رفتار کنند
زندگي چيزي نيست كه انسان ميگذراند. بلكه چيزي است كه انسان به ياد مي آورد و اينكه چگونه آنرا براي باز گفتن به ياد بياورد
جاودانگي به چه کار کسي مي آيد
که نميداند چگونه از نيم ساعت از عمرش بخوبي استفاده کند؟
Tuesday, April 04, 2006
32
دل به دل راه دارد؟؟؟
کنار پنجره دلتنگی هایم ، مي نشينم آرام .
از لب ديوار كوتاه سرنوشت خويش پي مي گيرم بوي گلهاي روسري دختر همسايه را.....
بي خود و سر گردان، گم مي شوم، انگار ....
در كوچه پس كوچه هاي خيالش .
چه خيالي!!....
از پس مه آلودگي روياهام
صورت معصوم او ...
لحظه اي هزار بار ، در ذهن كودكانه ام
تداعي مي شود .
وچه شيرين است !!...
با قدم هايي جسور
و نگاهي كنجكاو ،مي روم تا فتح نگاهش....
آرام آرام ، از روي گلبرگهاي گونه اش
جاري مي شوم تا او
مي روم با جرئت تا لب مرز .... تا كناره ي جدايي مژه از اشكهایش....
و چه ساحل غريبي ست پلكهاي او .
دريايي آبي
نيزاري سياه...
دل به دريا مي زنم
در چشمان وسيعش غرق مي شوم
آبي ِنگاهش ، بيكران دريا را موج مي زند
نسيمي آرام پهنه ي پلكهايش را طواف مي كند
باز هم مي روم .....باز هم !
با اشكهاي او سرازير مي شوم از خود ...
سر مي خورم تا چكيدن آبرو...
همچنان سر درگم ....
كوچه هاي خيالش مرا به بازي ميگيرند .
صدايي موهوم از درونم فرياد مي زند : تو گم شده اي برگرد!
به صدا مي خندم ،
مدتهاست كه پشت پرچين هاي عقل گم شده ام !!
اما هيچكس به دنبال من نگشت ...
آري به همين راحتي
گم شدم در او ....
تا هميشه
تا نگاه
من مست با او .......او مست با خود
من نرم در او ...... او سنگ در خود
من هماره با او.....او هميشه با خود .......او هميشه بي من....
من ذره ذره خوابش را در غزل مي پيچم
او آسمان آسمان حضورم را دور مي ريزد ...
پس كجايي آنكه مي گفتي :دلها را به هم راه است .
من كه نديدم !!!!