دل به دل راه دارد؟؟؟
کنار پنجره دلتنگی هایم ، مي نشينم آرام .
از لب ديوار كوتاه سرنوشت خويش پي مي گيرم بوي گلهاي روسري دختر همسايه را.....
بي خود و سر گردان، گم مي شوم، انگار ....
در كوچه پس كوچه هاي خيالش .
چه خيالي!!....
از پس مه آلودگي روياهام
صورت معصوم او ...
لحظه اي هزار بار ، در ذهن كودكانه ام
تداعي مي شود .
وچه شيرين است !!...
با قدم هايي جسور
و نگاهي كنجكاو ،مي روم تا فتح نگاهش....
آرام آرام ، از روي گلبرگهاي گونه اش
جاري مي شوم تا او
مي روم با جرئت تا لب مرز .... تا كناره ي جدايي مژه از اشكهایش....
و چه ساحل غريبي ست پلكهاي او .
دريايي آبي
نيزاري سياه...
دل به دريا مي زنم
در چشمان وسيعش غرق مي شوم
آبي ِنگاهش ، بيكران دريا را موج مي زند
نسيمي آرام پهنه ي پلكهايش را طواف مي كند
باز هم مي روم .....باز هم !
با اشكهاي او سرازير مي شوم از خود ...
سر مي خورم تا چكيدن آبرو...
همچنان سر درگم ....
كوچه هاي خيالش مرا به بازي ميگيرند .
صدايي موهوم از درونم فرياد مي زند : تو گم شده اي برگرد!
به صدا مي خندم ،
مدتهاست كه پشت پرچين هاي عقل گم شده ام !!
اما هيچكس به دنبال من نگشت ...
آري به همين راحتي
گم شدم در او ....
تا هميشه
تا نگاه
من مست با او .......او مست با خود
من نرم در او ...... او سنگ در خود
من هماره با او.....او هميشه با خود .......او هميشه بي من....
من ذره ذره خوابش را در غزل مي پيچم
او آسمان آسمان حضورم را دور مي ريزد ...
پس كجايي آنكه مي گفتي :دلها را به هم راه است .
من كه نديدم !!!!
Tuesday, April 04, 2006
32
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment