Wednesday, December 21, 2005

لحظات تلخ

خوابیدی بدون لالایی وقصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و قصه

زنگ می زنم خونه زهرا می گه بابا بزرگ حالش بد ، داره می میمیره،چون قبلن هم همین شکلی شده بود ،زیاد اهمیت نمی دم چون فکر کردم مثه همیشه یهو دلم هری ریخت، زنگ می زنم موبایل بابا، اشغال بود
بیشتر نگران میشم واسه دفعه سوم خط آزاد میشه.میگم حالش چطوره بابا میگه کی،گفتم بابا بزرگ....بابا
زار میزنه میگه تو دیگه بابا بزرگ نداری بابا جون،اصلن انتظار این خبر رو نداشتم، من و مریم همراه بابا گریه می کنیم صدای گریه بابا رو هیچ وقت نشنیده بودم، بهش گفتم الآن راه می افتم ،بعد قرار شد با رضا که داشت از تهران می اومد بیام منتظر بودم بیاد بابل تو این فاصله فقط با خاطرات بابا بزرگ فکر می کنم و اشک می ریزم
رضا ساعت 11 رسید خونه ماهمون موقع حرکت کردیم اون فقظ گریه می کرد ،هر دومون تو حال خودمون بودیم، بعد که رسم زمونه رو گذاشت با اوج گریه رسیده بودیم وقتی به این قسمت رسید
بوته ي ياس باباجون هنوز
گوشه ي باغچه توي گلدون
عطرش پيچيده تا هفت تا خونه
خودش كجاهاست خدا مي دونه
دلم می خواد داد بزنم ، هوا کاملن مه گرفته و ماشینم داره از سرعت زیاد جیغ می زنه نگاه می کنم 180 ونشون می ده.....،سرعت و کم می کنه چون هوا خیلی بده ،دیگه رسیدیم خونه می رم در و باز کنم تا ما شین و بیار تو ،منتظر می مونم چون اصلن دلم نمی خواد اول من برم داخل ،وارد که می شیم همه اشک می ریزن من می رم بابا رو آروم کنم ،رضا هم خودش بدتر از همه است مثه میثم که تو بیمارستان نمی ذاشته پاهای بابا بزرگ و ببندن و بذارن تو کاور.....مهمون داریم بقیه هم تو راه بودن،بابا زنگ می زنه با عمو حرف بزنه،اول که هر دو کلی گریه می کنن،بعد عمو مدام به بابا میگه تو که گفتی خوب شده..........بابا سکوت می کنه ،فقط سکوت قرار می شه عمو جمعه صبح ایران باشه و به همین دلیل 5 شنبه دفن نمی شن،وضعیت عمو از همه بدتر یه راه طولانی روبیای واسه .........جمعه صبح همه منتظر عمو
ولی آمبولانس زودتر حرکت کرده،عمو رسید،دوباره همه غرق اشک شدن،همه به سمت زادگاه بابا بزرگ حرکت می کنیم،وقتی می رسیم عمو میره تو آمبولانس هر چی بابا ،بابا مد کنه هیچ کی جواب نمی ده هر چی ازش می خواد نیگاش کنه اون نیگاش نمی کنه.........حا لا دیگه اونجا همه هستن عمه ها مامان بزرگ که بدون صدا اشک می ریزه ،اول بابا بز رگ و می برن خونه دلم نمی خواد برم تو همیشه می اومدن رو پله هل استقبال ما،دیگه نیست گوشه گوشه ی اون خونه همه پر از خاطرات بابا بزرگه نگاهشون، صدای خنده هاو قدم هاشون
از همه جا شنیده میشه........،بعد از شستن ،رفتم دیدمشون آروم خوابیده بود مثه همیشه که می خوابید ولی این خواب دیگه بیداری نداشت

4 comments:

Anonymous said...

Salam,tasliat migam,omidwaram hich vaght cheshat gham nadashte bashe....

Anonymous said...

salam,omidwaram ghame akharet bashe ,midoonam kheyli doosesh dashti............

Anonymous said...

salam,khobi?tasliat migam man hamin alan fahmidam bebakhshid be khoda ishalla ke gahme akharet bashe,to kojai??baram off bezar mikham behet zang bezanam,shomare khone babolam bede

Anonymous said...

Salam,vaghti nayoomadi daneshgah emtehan bedi ,hame negaran shodim,bad ke oomadi sourate bar afrookhtat & cheshaye varam kardat dad mizad etefaghe bade,azizam tasliat migam